گل پونه های وحشی دشت امیدم......
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : پنج شنبه 10 مهر 1393
نویسنده : علی ترکاشوند

 

بسمه تعالی

 

روز نوشته؛ قسمت اول

 

میشینه برای یک دست یک پا،چه میکنه این پلنگ جویبار خسته نباشی پهلوون ،خدا قوتت بده دلاور..........

صدای طنین انداز وخاطره انگیز افشین عامل سال هاست توی گوشمه .امروزهم که مسابقات کشتی بازی های آسیایی منم عاشق کشتی وعاشق رضا یزدانی(پلنگ نا آرام جویبار)...

ماشین و دم در مدرسه پارک کردم،رادیو رو خاموش کردم .بچه ها با شور و هیاهو دورم جمع شدندچه استقبال گرم و محبت آمیزی همیشه سعی میکنم با این بچه ها مثل خودشون بچگی کنم.راستش دور از چشم مقامات رسمی کمی تو سر وکله هم زدیم وبعدا با بچه ها وارد مدرسه شدم.

بوی تازگی همه جا رو گرفته بود فصل جدید،سال تحصیلی جدید،همه جا پر بود ازانرژی. این انرژی برای من دو چندان شد وقتی که شنیدم علاوه بر بچه های سال قبل،بچه های جدیدالورود نیز از مدیر و معاون سراغ منو گرفته بودند.خوشحال تر شدم از این که بین بچه های جدید و قدیم این همه طرفدار دارم.وارد دفتر مدرسه شدم و بعداز سلام و خوش وبشی گرم با همکاران راهی کلاس شدم.از آغازمهر و سال تحصیلی منم دنگم گرفته بود آوازیوزیر لب زمزمه می کردم :گل پونه های وحشی دشت امیدم وقت سحرشد...

خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد... به کلاس رسیدم 27پسردریک فضای محدود مشغول تخلیه انرژی بودند.یکی از بچه هامثل خودم در حال اجرای آواز بود نمیدونم خاطرات شمال خودشو مرور میکردیا... دونفری هم وسط کلاس درحال مچ انداختن بودند،عده ای هم تماشاچی دورشون جمع شده بودن منم به گروه تماشاچی ها ملحق شدم، مچ بچه ها که به هرطرف خم می شد همصدا با بقیه هورا می کشیدم.یادم نیست کی برنده شد پشت میز نشستم شروع به سلام واخول پرسی کردم و همین طور که بچه ها را یکی یکی نگاه میکردم یکی ار بچه ها نگاهش به نگاهم گره خورد، سوال داشت نمیدونم میترسید یا خجالت میکشید. نگاهش اینو میگفت میخواستم حرفشو بزنه پس به شوخی بهش گفتم : خوش استیلی، دوست داری یه روز مثل پلنگ جویبار بهت بگم پلنگ ملایر؟ همینو که گفتم خندید فوری گفت آره آره چند ثانیه بعد پرسید آقا اگه درس نخونیم کتک میزنید؟ شکه شدم واقعا حالم بد شد. یعنی کتک خورده بود. کتک!؟ گفتم : خیالت  راحت شاید تو منو کتک بزنی، دعوا کنی. اما من اصلا بلد نیستم کتابشو گرفتم شروع کردم به تدریس به همون شیوه ی معمول و چاشنی همیشگی شوخی. اما به خاطر این پسر امروز بیشتر از روزهای قبل...

نوشته شده توسط علی ترکاشوند

 



|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی